چند سال پیش که پر و بال کبوتر رو چیدند، برای اینکه چند
سال بعدش کبوتر با قدرت بیشتری بتونه توی آسمونی که
خورشیدش سالهاست گم شده پرواز کنه تا شاید بتونه
خورشیدش رو پیدا بکنه و .... کبوتر خیلی دلش گرفت و
میگفت ، دلش میخواد پرهاش رو بهش بدهند و اون دیگه
اسم خورشید رو نیاره و... هر روز دعا میکرد تا بالهاش
زودتر زودتر بلند شوند و اون بتونه پرواز کنه ، طفلکی میترسید
شاید پرواز کردن رو فراموش کنه و.... تا اینکه روز موعود رسید
و موقع پرواز شد اما کبوتر هر کاری کرد نمیتونست پرواز کنه ؟!
به پرها و بالهایش نگاه کرد ، نه هیچ مشکلی نداشتند ، به
پاهاش نگاه کرد ، نه هیچ قفل و زنجیری نبود ، که یهو یادش
افتاد به قلبش نگاه کنه ، بله مشکل از قلبش بود که در واژه
عادت شناور شده بود .
نمیدونم چرا بیشتر وقتها که پر پروازمون به وسعت آسمونه این
واژه ی عادت پیداش میشه و نمیزاره با شادمانی پر بکشیم
البته اگه پرواز موفقیت آمیزی داشته باشیم و اگه خورشید
واقعی رو پیدا کنیم فکر کنم این واژه کمرنگ بشه ... .
به هر حال کبوتر مجبوره که پرواز کنه ، شاید امید به همون روزی
که گفتم بتونه تسلی قلب خسته اش بشه .........
پ.ن. چه واژه هایی اند این عادت و امید .
نظرات دیگران ( ) |